جدول جو
جدول جو

معنی ابومحمد مرتعش - جستجوی لغت در جدول جو

ابومحمد مرتعش
مرتعش. عبدالله بن محمد نیشابوری. ابوالفرج بن الجوزی در صفهالصفوه آرد که: او صحبت جنید دریافته است و اقامت او به بغداد در مسجد شونیزیّه بود. و گفتندی که عجائب بغداد سه چیز است: اشارات شبلی، نکت مرتعش و حکایات جعفرالخواص. نقل است که گفت: آنکس که گمان برد با عمل از آتش رهد و بمقام رضوان رسد خود را و عمل خویش را خطری و محلی نهاده است لکن آنکس که اعتماد برفضل خدای کند فضل او تعالی او را ببالاترین منازل رضوان بردارد. او را گفتند، فلان برآب رود گفت اگر خدای او را برمخالفت هوا قادر فرماید آن از رفتن برآب بسی عظیم تر بود. احمد بن علی بن جعفر گوید: نزدمرتعش نشسته بودیم یکی گفت شبها بلند و هوا خوش شده است مرتعش در وی نگریست و ساعتی خاموش بماند، سپس گفت ندانم چه گوید لیکن این گویم که شاعر گفته است:
لست ادری اطال لیلی ام لا
کیف یدری بذاک من یتقلّی
لو تفرغت لاستطاله لیلی
و لرعی النجوم کنت مخلا.
و حاضرین بگریستند و بدان بر عمارت اوقات وی دلیل کردند. وفات مرتعش به بغداد در سال 328 هجری قمری بود -انتهی. فریدالدین عطار در تذکرهالاولیاء گوید: شیخ ابومحمد مرتعش رحمهالله علیه از بزرگان مشایخ و معتبران اهل تصوف بود و مقبول اکابر و سفرها بتجرید کرده و بخدمتهای شایسته معروف و مشهور طوائف بود و بریاضات و مجاهدات مخصوص و از حیرۀ نیشابور بود ابوحفص را دیده بود و با ابوعثمان و جنید صحبت داشته... نقل است که گفت سیزده حج کردم بتوکّل، چون نگه کردم همه بر هوای نفس بود گفتند چون دانستی گفت از آنکه مادرم گفت سبوئی آب آر، بر من گران آمد دانستم که آن حج بر شره شهوت بود و هواء نفس... نقل است که در اعتکاف نشسته بود آخرماه رمضان در جامع بعد از دو روز بیرون آمد، گفتند چرا اعتکاف باطل کردی گفت جماعت قرّاء را نتوانستم دید و آن دید طاعت ایشان بر من گران آمد... و گفت آرام گرفتن اسباب در دل منقطع گرداند از اعتماد کردن بر مسبّب الاسباب. پرسیدند که بچه چیز بنده دوستی خدای حاصل تواند کرد گفت بدشمنی آنچه خدای دشمن گرفته است و آن دنیاست و نفس. و گفت اصول توحید سه است: شناختن خدای را بربوبیت و اقرار کردن خدای را بوحدانیّت و نفی کردن جملۀ انداد. و گفت عارف صیدمعروف است که معروف او را صید کرده است تا مکرّمش گرداند و در حظیرهالقدس بنشاند. و گفت درست کردن معاملات بدو چیز است، صبر و اخلاص. صبر بروی و اخلاص در وی. و گفت مخلص چون دل بحق دهد سلوت باشد و چون بخلق دهد فکرت باشد و گفت تصوّف حسن خلق است. و گفت تصوف حالیست که گرداند صاحب آنرا از گفت وگوی و می برد تا بخدای ذوالمنن و از آنجا بیرون گرداند تا خدای بماند واو نیست شود. و گفت این مذهبی است همه جدّ، بهزل آمیخته مگردانید. و گفت عزیزترین نشستن فقرا آن بود که با فقرا نشینند، پس چون بینی که فقیر جدا گردد از فقیر، بیقین دان که از علتی خالی نیست. نقل است که بعضی از اصحاب از او وصیّت خواستند گفت پیش کسی روید که شما را به از من بود و مرا بکسی بگذارید که به از شما باشد. رحمهالله علیه
لغت نامه دهخدا